فهرست محتوا
این قبری که بالای سرش گریه میکنی توش مرده نیست
در کتاب « این قبری که بالای سرش گریه میکنی توش مرده نیست »، اریک بارکر نکاتی را که موجب موفقیت فرد در زندگی فردی و اجتماعیاش میشود، عنوان میکند. در این کتاب ایدههای عجیبی مطرح میشود، مثل اینکه اکثر مطالبی که انسانها در مورد موفقیت تصور میکنند، صحیح نیست. این کتاب شامل ۶ فصل میشود.
چیزی که کتاب بارکر را منحصربهفرد میکند این است که او هر دو طرف سکه را نشان میدهد؛ به گونهای که تمام جوانب موضوعات را مانند یک بازرس، بررسی میکنند. این کتاب بر چهار مؤلفهی اصلی تاکید میکند؛ خوشبختی، موفقیت، اهمیت و میراث. نویسنده میخواهد که هر چهار مؤلفهی فوق را بهخوبی بررسی کنید و ببینید که کدام عوامل در شما پررنگتر و کدام کمرنگتر است.
دربارهی نویسنده
اریک بارکر نویسندهی کتاب «این قبری که بالای سرش گریه میکنی، مرده توش نیست»، وبلاگی با همین عنوان دارد و پاسخهای علمی و پژوهشی در مورد موفقیت در زندگی ارائه میکند. اریک در مجلات نیویورکتایمز، وال استریت، آتلانتیک و تایمکارکرده و سخنران انگیزشی و تجاری است. وی همچنین یکی از نویسندگان هالیوود است.
او همچنین در پروژههای تصویری والت دیسنی، استودیو رولوشن و استودیوی قرن بیستم همکاری داشته است. او فارغالتحصیل از دانشگاه پنسیلوانیا بوده و در دانشکدهی بوستون مدرک MBA دریافت نموده است. در کتاب «این قبری که بالا سرش گریه میکنی، مرده توش نیست»، بخشی از تجارب نویسنده که در وبلاگش موجود بوده، گردآورده شده است. خلاصهای از سه فصل نخست این کتاب به شرح زیر است:
ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
فصل اول: آیا باید در فضایی ایمن فعالیت کرده و تنها آنچه را به ما گفته میشود انجام دهیم؟
در این فصل نویسنده میپرسد آیا بهتر است در زندگی خطر کنیم یا با همان قوانین ثابت و کلیشهای که به ما گفتهشده است، به فعالیت بپردازیم؟ بارکر معتقد است مدرک دانشگاهی تضمینی برای موفقیت محسوب نمیشود. به عبارت دیگر نمرات دانشگاه تنها بخشی از تواناییهای شما را پیشبینی میکنند.
به عنوان مثال، بسیاری از ما به همکلاسیهای درسخوانمان در دوران دبیرستان که توانستند به دانشگاههای بسیار خوب راه پیدا کنند، غبطه میخوریم. ما تصور میکنیم که آنها قطعاً در آینده به موفقیتهای چشمگیری دست پیدا میکنند، اما حقیقت امر این است که به ندرت چنین اتفاقی میافتد.
تجاربی از دانشگاه بوستون
دریکی از فصول کتاب، اریک در مورد تجاربش از دانشگاه بوستون صحبت میکند. در این مطالعه ۸۱ دانشجو مورد مطالعه قرار گرفتند. پس از ۱۵ سال از فارغالتحصیلی این دانشجویان، که از افراد برجستهی دانشگاه بودند، زندگی آنها مجدداً موردبررسی قرار گرفت. هیچ یک از این ۸۱ دانشجو به دستاورد خاصی نرسیده بودند.
در کمال تعجب، آن دسته از دانشجویانی که در دوران تحصیل متوسط و یا ضعیف عمل میکردند، نه تنها در سطح شخصی، که عدهای از آنان در سطح ملی و بینالمللی به مدارج خوبی دست یافتند و نام برخی از آنها در لیست ۴۰۰ فوربز قرار گرفت. با توجه به موارد مذکور، این ایده مطرح میشود که شاید ممتاز بودن در تحصیل، عامل موفقیت تلقی نشود.
اریک معتقد است عملکرد خوب در هر یک از وجوه زندگی اعم از مدرسه، دانشگاه، مصاحبهی شغلی و … تنها اثباتکنندهی توانایی افراد در پیروی از قوانین تحصیلی و شغلی است. وی معتقد است سیستم آموزشی به گونهای است که افراد را متفکر بار نمیآورد بلکه تنها آنها را تبدیل به یک «گوسفند خوب» میکند.
نویسنده میگوید اگر میخواهید انسان موفقی شوید، باید تواناییهای گوناگونی داشته باشید. تواناییهایی مانند خلاقیت، اشتیاق، طراحی چشمانداز، تعهد و … از جملهی آنهاست. زندگی گاهی اوقات بسیار آشفته میشود، از اینرو افراد باید پشتکار داشته باشند تا اهداف خود را به وضوح تشخیص داده و دنبال کنند.
فصل دوم: این چیزی نیست که میدانید، کسی است که میشناسید.
نویسنده معتقد است که بحث زمانی رخ میدهد که در مورد درونگرایی و برونگرایی صحبت کنیم، هیچگاه چنین بحثی ساده نخواهد بود. عدهای معتقدند درونگرایی بر برونگرایی ترجیح دارد و عدهای برعکس فکر میکنند. اریک میگوید پاسخ به این سوال، دارای افراطوتفریط است. عموماً افراد برونگرا تمایل بیشتری به کسب درآمد دارند و از سوی دیگر آن دسته از افرادی که درونگرا هستند در زمینهی حرفهای خود متخصصتر میشوند.
نویسنده کتاب این قبری که بالای سرش گریه میکنی میگوید: تفاوتی ندارد که درونگرا یا برونگرا باشید، در هر دو صورت منافعی نصیب شما خواهد شد. به عنوان مثال، افرادی که برونگرا هستند تمایل بیشتری به کسب درآمد دارند و همچنین توانایی دوستیابیشان بیشتر است. در حقیقت توانایی دوستیابی این افراد به آنها کمک میکند که با شبکههای ارتباطی که در اختیار دارند، در سطح حرفهای پیشرفت کنند.
از سوی دیگر آن دسته از افرادی که درونگرا هستند، بیشتر در حیطهی شغلی خود متخصص میشوند، چگونه؟ این دسته از افراد معمولاً وقت بیشتری را صرف کار میکنند، به این ترتیب وقت بیشتری دارند که دانستههای خود را تعمیق بخشند. با توجه به این موارد، نمیتوان به طور دقیق گفت که کدام حالت بر دیگری ترجیح دارد، مهم این است که شما به کدام مورد بیشتر احتیاج دارید.
فصل سوم: بچههای خوب آخر مینشینند.
نویسنده در این بخش کتاب این قبری که بالای سرش گریه میکنی انسانها را به دو بخش تقسیم میکند؛ دهنده و گیرنده. او معتقد است گروه اول انسانهای بخشنده و اخلاقمدار هستند. در مقابل، گروه دوم انسانهای خودخواه هستند. اریک میگوید انسانهای بخشندهی گروه اول، خوشبختتر زندگی میکنند.